شبی تنها و غمگین است، نه تسکینی، نه شلاقی
کسی با من نمی موید، نه از دوری، نه مشتاقی
غم از حدش گذر کرده و شادی مانده در زنجیر
کجایی، خواجه شیراز، کجا ماند آن می باقی
شده از دست کار ما، شکسته کشتی باده
ادرکاساً و ناولها، الا یا ایها الساقی
"مهدی مرسلی"