ترجمه

و من خودم را قربانی شعر کردم

و شعر قربانی من شد

و من خودم را قربانی آسمان کردم

و آسمان قربانی من شد

و من خودم را قربانی باد کردم

و باد قربانی مرا پذیرفت و آن را به آسمان بخشید

و من خودم را قربانی زنان کردم

و زنان قربانی من شدند

و من خودم را قربانی زخم کردم

و زخم قربانی من شد

و من خودم را قربانی امید کردم

و امید قربانی مرا پذیرفت

و آن را به زخم بخشید

و من خودم را قربانی شراب کردم

و شراب قربانی من شد

و من خودم را قربانی نور شمع کردم

و شمع روشناییش را به من داد

و من خودم را قربانی حافظه ام کردم

و حافظه ام قربانی مرا پذیرفت

و آن را به نور شمع داد

و من خودم را قربانی آهنگ کردم

و آهنگ قربانی من شد

و من خودم را قربانی درخت کردم

و درخت قربانی من شد

و من به خودم را قربانی تحول کردم

و تحول قربانی مرا پذیرفت

و آن را به درخت بخشید

و من خودم را قربانی سکوت کردم

و سکوت قربانی من شد

و من خودم را قربانی نور کردم

و نور قربانی من شد

و من خودم را قربانی شب کردم

و شب قربانی مرا پذیرفت

و آن را به ستاره گان بخشید

شعر :هاوارد آلتمن ترجمه آزاد: مهدی مرسلی


In Vino Veritas
by Howard Altmann


And I gave myself to the poem. 
And the poem gave to me. 
And I gave myself to the sky. 
And the sky gave to me.
And I gave myself to the wind. 
And the wind took what I gave 
and passed it to the sky. 
 
And I gave myself to women. 
And women gave to me. 
And I gave myself to the wound. 
And the wound gave to me. 
And I gave myself to hope. 
And hope took what I gave 
and passed it to the wound. 
 
And I gave myself to wine. 
And wine gave to me. 
And I gave myself to candlelight. 
And candlelight gave to me. 
And I gave myself to memory. 
And memory took what I gave 
and passed it to candlelight. 
 
And I gave myself to music. 
And music gave to me. 
And I gave myself to the tree. 
And the tree gave to me. 
And I gave myself to change. 
And change took what I gave 
and passed it to the tree. 
 
And I gave myself to silence. 
And silence gave to me. 
And I gave myself to light. 
And light gave to me. 
And I gave myself to night. 
And night took what I gave 
and passed it to the stars. 
 

 

Copyright © 2013 by Howard Altmann

گلدان کنار پنجره ماتت شد
مسحور نگاهت شد و بی تابت شد
افتاد به پای تو و پاپیچ تو شد
تا پیچش خار گرد گل عادت شد