این نوشته احتمالا متعلق به من باشه! تحت تاثیر دو کتاب از ادگار آلن پو و خولیا کورتازار
زمان سپید
زمین سپید
آسمان سپید
مهی غلیظ نشسته در میان مان سپید
همه جا را سپیدی گرفته
نه راه پیداست،
نه دیوار،
نه در کامیونی پر از شراب سپید سر چهار راه واژگون شده
رقصندگان مرگ راننده را جشن گرفته اند
سپیدی را بالا می آورند
پلیس های محافظ می رقصند
نفس که می کشیم مست نه، مسخ می شویم
پله های دیوان خانه گم شده اند در مه
برای بالا رفتن از آنها که افتاده اند پله می سازیم
در نیست از دیوار آنها که می رقصند بالا می رویم
و خطابه ای سنگین در مدح سپیدی می سرایم -و دشمنی با سیاهی-
در این مه شرابی سپید
با هر نفس مست
مست تر و مست تر از همیشه
ما جاودانه ایم!
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 0:18 توسط م.سهیل (مهدی مرسلی)
|