نوشته ای از تاریخی نامعلوم و البته حالی نامعلوم تر
قول دادم که کسی را دگر عاشق نکنم
خستگی های تنم نبض دقایق نکنم
قول دادم به خودم باز، پس از رفتن تو
گریه هم کردم اگر ناله و هق هق نکنم
من سر حرف خودم هستم و هستم اما
بی تو من با چه امیدی و چرا دق نکنم
مانده ام پشت در دوستیت دست به در
چه کنم در بزنم یا که نه تق تق نکنم
فقط این دلخوشی مختصرم مانده به دل
که خودم را به کسی غیر تو لایق نکنم
پیکرم را بنهم بر سر یک موج بلند
غرق عشق تو شوم، میل به قایق نکنم
گاه با من دل من مویه کند یارم کو؟
چه کنم؟ گوش به این یار منافق نکنم؟
"مهدی مرسلی"

بترس از ناله های من

چنین می خواند

خروس در قفس زنجیر

خروس در قفس من خسته ام از روزمرگی ها

بخوان ای مرد قبل از لحظه ی پایان

درون چشم هایم حلقه بسته اشک

دلم می لرزد از این ناله ی محزون

به هر ناله زنی بر مغز من پتکی

که این پایان محتوم تمام مردسانان است

خروس من، سفید سرخگون

اکنون سر سبزت به پاداش تمام ناله های تلخ و ترس آور

به روی خاک افتاده است

و تو بسمل به رقصت ایستادی

رنگ رنگ و شاد

خروسی بی سر و رقصی چنین

نخوان دیوانه ام کردی

خروس رو سفید پای در زنجیر . . .

مهدی مرسلی 6/6/93