کودکی
بچه بودیم و عشق کامک بود
دلخوشی مان دو جیب تشتک بود
سینه ات گرم بود و رویایی
مثل پرواز بادبادک بود
رفتنت تلخ بود و وهم انگیز
مثل پایان تلخ یخمک بود
ضربان سرم شب رفتن
نعره های هجوم موشک بود
زندگی تلخ مثل یک سیگار
چشم در راه حکم فندک بود
عاشقت توی هم همه گم شد
مرد قصه چقدر کودک بود
انفجار دو مین و یک بمب و
تانکهایی که عین قلک بود
ذهن آن روزهای کودکی ام
بین تانک و قطار در شک بود
دفتر کاهی، آب، بابا، نان
مبصری که خود مترسک بود
.
.
.
مهدی مرسلی
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:3 توسط م.سهیل (مهدی مرسلی)
|