عوض گریه
می نویسم
می نویسم باز
کاش اما لال می شد دست بی روحم
کاش اما کور می شد این دم هرزه
کاش اما . . . کاش
خسته از بیهودگی ها
خسته بودن، نبودن دم زدن در تب
خسته از سر درد و انواع مسکن ها
خسته از انواع دل دل کردن
و هی دل شکستن ها
خسته ام اما . . .
تشنه بودن کنار روزهای تلخ
روزهای سخت بی فرجام
خسته از مردن سرودن
مرد بودن، میل گریه در دلم کشتن
چشم های بسته دیگر فرصت به گفتن را نمی یابند
دست های بسته . . .
کاش فرصت می بود
کاش می شد تا . . .
انتهای آخرین شعرم
گریه می کردم!
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 0:7 توسط م.سهیل (مهدی مرسلی)
|