دیو و دلبر
نوشته ای متعلق به زمانی که حالم اصلاً خوب نبود
شکسته پای و غزلخوان و سر به زیر تبر
دل از نگفته کباب است و چشم از غم تر
به انتظار نشستم مگر ز راه آید
مرگ دلهره آور، در غمین بستر
غزل، غزل نمی شود و شعر، شعر ولی
دلم به شعر سرودن نمی سپارد سر
کنار دست عزیزان، عذاب، غم، گریه
به پیش خویش غمین از شکستنی دیگر
نگاه، مات به کاغذ، قلم نشسته به گل
امید مهر نمانده است از سر و همسر
منم و خستگی و گیجی و فقط دو فنجان چای
سری که درد کشد، دم نیاورد آخر
دو پای بسته و دستان خسته و قلمم
زتنگ چشمی خود مانده زیر خاکستر
نه می شود بنویسم، نه می شود که بگریم
میان گریه و شعر است مرگ را معبر
نه پای آمدنش هست، نه زمان درنگ
برای لحظه ی آخر نمی کنم لب تر
مرددم چه بگویم، چه می شود یعنی؟
حضور دائم و غمگین دیو با دلبر
"مهدی مرسلی"
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۳ ساعت 23:28 توسط م.سهیل (مهدی مرسلی)
|